رضا براهنى نويسنده، شاعر و نقد نويس برجسته در گذشت. چهره كم نظير ادبى تاريخ معاصر ايران. در كنار آل احمد و به آذين و دانشور از موسسان كانون نويسندگان ايران به شمار مى رود، در سال ٤٧. استاد دانشكده ادبيات دانشگاه تهران در قبل از انقلاب. فقط پارسال بود كه فهميدم چرا در آن سال ها، شفيعى كدكنى با براهنى ميانه خوبى نداشت، پس از شاشيدن كدكنى به زبان مادرى اش.
براهنى گرچه به زبان مادرى اش ننوشت، و به قول خودش زبان مادرى اش را در حلق اش فرو كردند تا نطق تركى نزند اما در اغلب آثار پارسى اش، شخصيت ها و نمادهاى سرزمين آزربايجان را تصوير كرد و از همه مهمتر در آغازهاى دهه اول اين قرن با پذيرش رياست ‘انجمن قلم آزربايجان جنوبى” و نزديكى بيشتر با اهل قلم هم تبارش كوشيد عدم نگارش به زبان تركى را جبران كند.
من از پيش از انقلاب، او را چون آهوى تبريزى در جنگل ددان عرب ستيز مى ديدم. از اين رو به نيابت از انجمن كتاب -مستقل- دانشكده مان، او را براى سخنرانى در باره نيما يوشيج دعوت كردم، در سال ١٣٥١. دوستى ما تا پس از انقلاب ادامه بافت، به ويژه در ساختمان كانون نويسندگان ايران در خيابان مشتاق تهران، و او قطب نماى من بود.
در دوره دوم فعاليت كانون نويسندگان ايران (٥٧-٥٩ش) در همين ساختمان، تفاوت اتنيكى و سياسى ميان او و گلشيرى باعث شد تا هر كدام جداگانه براى جوانان، كلاس قصه نويسى بگذارند و طبيعى بود كه من كلاس هاى او را بر گلشيرى شووينيست ترجيح دهم. او و برخى از هم قلمان چپ، مشوق من بودند تا براى نخستين بار در تاريخ كانون نويسندگان، مساله ملت عرب اهواز و شعر و فولكلور و تاثير جنگ و همانند آنها را مطرح كنم، با سخنرانى و نشر در مجله ‘انديشه آزاد’ كانون.
آثار رضا براهنى – و غلامحسين ساعدى و صمد بهرنگى و بهروز دهقانى- نمونه ى نگاشته هاى پالوده از زنگارهاى نژاد پرستانه و عرب ستيز انه است و استثنائى در نظم و نثر غالب پارسى كه شمشير راسيسم را عليه ما از رو بسته. از اين رو شاعران و نويسندگان اين نظم و نثر براى ما عرب ها (وساير ملت ها در ايران) نه نويسنده كه ددانى هستند كه ساحت ادبى و فرهنگى را براى ما مسموم و كشنده كرده اند. وقتى به لندن آمدم ممكن نبود براهنى بيايد و او را نبينم، و نيز وقتى من به كانادا مى رفتم. علقه اى بود كه ذبح زبان هامان و پايمالى فرهنگ هامان آن را استوارتر مى كرد. گرامى باد يادت براهنى عزيز.